ننه خورشید یه پسر داشت ‚ کاکلش رنگ طلا بود
چشماش از پولک آبی ‚ حنجره ش پر از صدا بود
ننه شب یه دخترک داشت پوستش از حریر مهتاب
تو چشاش صد تا ستاره گیسش از ابریشم ناب
دنبال دختر شب بود ‚ پسر عاشق خورشید
اما تو گردش تقویم ‚ اون رو یک لحظه نمی دید
گاهی می زد زیر آواز وقتی تنها می موندش
رو به تاریکی جاده با چشای باز می خوندش
هر جای قصه که باشی ‚ دلم از تو دور نمیشه
تنها جای امن دیدار وعده گاه گرگ و میشه
دختر شب قصه هاش رو تو دل خودش می خونه
تا سپیده گوش بهزنگ صدای پس می مونه
ننه شب می گه صدای دخترش یه جرم زشته
همیشه قصه ی نور رو دستای سایه نوشته
اما عمر قفل و زنجیر ‚ از قدیما بی دوومه
وقتی دخترک بخونه ‚ کار تاریکی تمومه
صداش رو به گوش خورشید می رسونه ! می روسنه
می خونه : مرد طلایی ! دلم از تو دور نمیشه
همه ی عمر من و تو بعد از این تو گرگ و میشه